با یار، بحثمان شده بود... از آن بحثهایی که زن انتظار دارد مرد به جای رفتن در جبهه مخالف، با او همراه باشد و مشکل را حل کند اما درعوض یا بیاعتنایی میبیند یا محکوم شدن خودش را، بحثهایی که اگر تا ابد هم به همان روال ادامه داشته باشد جز دلخوری و حرص خوردن، چیزی عاید آدم نمیشود، بحثهایی که حتی میتوان ناگهانی تصمیم گرفت و از رابطه برای همیشه خارج شد...!
برخلاف عادت همیشگیام، صدایم را بالا بردم و احساس کردم در جبههی واقعی جنگم و داشتم تمام حرفهای تلنبار شده در روابطم را مسلسلوار بیرون پرت میکردم، که یکدفعه یار از جایش بلند شد و فکر کردم که میخواهد در را بکوبد به هم و برود، خودم را آماده کردم که اینبار من هم نه آرامم نه صبور نه مظلوم، و حتی اگر جا داشت، چنان در را میکوبم که تمام شیشههای اتاق بریزد و خشمم را سالها با خودم حمل نمیکنم و برای همیشه میروم! اما ناگهان به سمتم آمد و لـ.ـبم را بـ.ـوسـ.ید و با جملهی "خفهشو دیگه تولهسگ" آتشبس غیرمنتظره حکمفرما شد.
گریهام گرفت... از اینکه تمام جوش و خروش من برای عدم حس امنیت عاطفی بود. از اینکه فرد مغروری مثل او که سابقه نداشته چنین کاری در طول عمرش بکند، وسط تیرباران، یکدفعه بیاید و مرا ببوسد و با چشم بههمزدنی از جنگ به صلح برسیم. از اینکه چطور میشود تمام آن داد و بیداها و شیشهشکستنها و کافه بهم ریختنها و تا ابد دل به هیچ مردی نبستنها و غیره، با یک بــ.ـوسـه مثل یک حباب بترکد و ناپدید شود!
عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd
:: بازدید از این مطلب : 356
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0